عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

سنا پاپلی

آخرین پست نود و دویی

1392/12/19 23:26
نویسنده : مامان ....je30....
399 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم سلام....

ازامروزشمارش معکوس عید شروع شده...ینی فقط ده روز دیگه مونده....ده روز دیگه به آخرسالی که هم بهترین ها بود هم بدترین ها......بهترینی که توباشی اومدی توجونم ...تودلم وتوخونمون.....قدمت واسمون همش خیر بود گلم....

اما...

بدترینی که این روزابدجوری دلتنگشم....کسی که  لابه لای تموم روزام دنبالشم...ترس ازاومدن یه سال جدیدونبودنش....کارم شده گریه مامانی....اونم وقتایی که توخوابی...وقتی گریم میگیره...اگه بیدارباشی توچشام نگا میکنی ومیزنی زیرگریه...منم که نمیتونم بغضموقورت بدم....میدونم جاییه که همه بایدبرن....سفری که هیچ کس ازش جا نمی مونه....گله نمیکنم...اما دلتنگی که میتونم...

گاهی یادم میره ومیخوام گوشی روبردارم وبهش زنگ بزنم تابازم صداشوبشنوم اما توهمون لحظه یهویادم میاد که دیگه ...

سال وجدید ونبودنش...عیدسیاه...عیدکه نه روزای سیاه

هیچ وقت فک نمیکردم بعده سال تحویل جای بوسیدن صورت نحیف وگرم واستخونیش مجبورشم قبرسردشوببوسم...وقتی اینجام ونمیتونم هرپنجشنبه برم پیشش...باورنمیکنی دخترم...شب خواب مببینم که رفتم سرخاک....

من ته تقاریه آقاجانم...این روزا دیوونشم

ازتحویل سال واهمه دارم....جای خالیش توخونه چه جوری میشه که پرشه

دخترکم...بعدها میفهمی چی میگم....روزی که منم نیستم وتو....

..

آخرسال که میشه نمیدونم چرا یه گیجی خاصی می افته به جونم....ترس ازگذر عمر...یا عمرتلف شده ای که گذشت...برنامه های سال جدید...نمیدونم....

فقط یه دعا

سلامتیه همه وتوکوچولوی دوس داشتنیه ما

بعدهم

یه سال پرازخیروبرکت وخوبی

پرازشادی

دخترم این آخرین پست نود و دوییه...آخه طبق روال هر سال وکار بابایی ما باید یه نیمه رو واسه عیدانتخاب کنیم ومنوبابایی به اتفاق وبه خاطر مجلس فاتحه خوانیه آقاجان تصمیم گرفتیم که نیمه اول ازاینجا بریم ونیمه دوم خونه باشیم

پس...

ازهمین حالا عید همه تون مبارک...تنتون سالم دلاتون شاد

دوستای گلم...محیاجون...هیمای ملوسم.... رادمان قشنگم...مهرنگارمهربون...لاوین توپولو....ترمه جون وپارسای جون...محمدکیان عزیزم...شایان جون وماهان جون وآنا جون ویسنای گلم...مهدی کوچولو....هلیای نازم وآرش خوشگلم....ترنم وعسل بانوجونم

ازهمین حالاعیدتون مبارک

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مریم مامان یسنا
20 اسفند 92 0:25
خیلی ناراحت شدم عزیزم خدا رحمتشون کنه عید شما هم مبارک باشه، و یه تبریک مخصوص برای مهرسناجون که اولین عیدشو تجربه میکنه مهرسناجونم عیدت مبارک عزیزم
مامان ....je30....
پاسخ
فدات گلم....عید شما ویسنای نازمم مبارک
مامانی هیما
20 اسفند 92 13:08
مامانی اشکمونو که در اوردی عزیزم انشااله روحش شاد باشه و دعای خیرش برای شما،ساااااااااااااااااااااااااااال خوبی داشته باشی همراه با شوهر و دخمل گلت
مامان ....je30....
پاسخ
کاشکی هرگز اشکات درنیاد گلم....شما هم همینطور بهتریناش واسه شما
دنیا جون
20 اسفند 92 14:06
دوست جونی پیشاپیش عیدت مبارک امیدوارم این غم بزرگ،غم آخرت باشه و لحظه های خوش قاطیه زندگیت بشه عیدتون مبارک
مامان ....je30....
پاسخ
مممنونم ازت دنیا جون.....عیدخانواده ی کوشو لوی شمام مبارک...ازطرف من پیشاپیش به آقامهدی تبریک بگو
مامان ایلیار
21 اسفند 92 12:35
سلام عزیزم، منم در غمتون شریک بدونین، از دست دادن عزیز خیلی سخته فقط باید از خدا صبر و قدرت تحمل کردنش رو بخوایم، مرسی اومدی پیشمون، وبلاگ قشنگی داری، از این به بعد ایلیار یه دوست همسن تازه پیدا کرده، راستی منم متولد 31 اردیبهشت هستم
مامان ....je30....
پاسخ
مرسی مامانی....دقیقا همینطوره که میگی...چه جالب که شمام متولد همون روزی....
حدیث مامان آرش کمانگیر
21 اسفند 92 17:27
وای مامانی با خوندن پستت یه دنیا غم تو دلم و اشک تو چشمام نشست.امیدوارم روحشون قرین آرامش و رحمت الهی باشه.ما هم سر سفره هفت سین به یاد تو و خانواده پر مهرت هستیم عزیزم.عیدتون پیشاپیش مبارک بهتون خوش بگذره
مامان ....je30....
پاسخ
قورتبونت برم حدیث جون الهی هیچوقت غم نبینی واشک توچشات نشینه....مرسی ازلطفت...منم به یاد تووآرش ملوسم هستم
مامان رادمان جون
22 اسفند 92 0:49
عزیزم از خدا میخوام بهتون صبر بده وانشالله سال 93 سالی پر از برکت وشادی براتون باشه نمیدونم چه جوری و با چه کلماتی باید آرومتون کرد چون واقعا تحمل چنین غمی واقعا سخته
مامان ....je30....
پاسخ
مرسی منصوره جون...امیدوارم سالی شادترازهمیشه درکنارشوهر ورادمان یکی یه دونت داشته باشی وازهمه بلاها دوربمونی
فائزه
28 اسفند 92 13:36
سلام دیروز اتاقمو تمیزمیکردم عیدی آقاجانو دیدم .. داده بودم روش امضا کنه ...کاش هیچوقت عید نمی شد ... همیشه بعد سال تحویل اول میرفتیم اونجا ... بایه شوق خاصی میرفت توپذیرایی وهی میگفت آجیل و شیرنی بردارین ... حالاامسال باید واسه نبودنش خرما وحلوا بدیم وفاتحه ... بزرگ شدن همه ما گرون تموم شد ... به قول اون متن که اگه ما بزرگ نمی شدیم ، آقاجان هنوز زنده بود ...
مامان حسین آقا
5 فروردین 93 1:17
سلام به مهرسنا خوشگل...مرسی از بازدیدتون.ایشالا خدا واستون حفظش کنه دوسش دارم...
معصومه
29 اردیبهشت 93 11:13
خاله اشکم در اومد خیلی دلم براش تنگ شده منم جدیدا ی دستخت ازش پیدا کردم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد