عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سنا پاپلی

یه عالمه غیبت

توجه :این پست باتاخیرچن ماهه آپ شده سلام دخترم.... میخام از روزهایی که گذشت برات بگم دخمل نازودوست داشتنیه من درحال حاضریک سال و7ماه و5 روزشه...تواین مدت اتفاقهای مهمی افتاده درواقع باید بگم این روزها هرلحظه درحال تغییری...دیگه کاملا سعی میکنی همه چیو طوطی وارتکرار کنی حتی کلماتی ک برای اولین بارازتلوریون میشنوی تکرارشون میکنی....هوشت توی کاراواقعا تعجب برانگیزه! بالاخره موفق شدم تو روز1 دی 93 رفیق گرمابه وگلستانتو ازت بگیرم وبسپرم به پیشی....بعله دیگه منوبابایی تویک عملیات انتحاری موفق شدیم توروازپستونکت جداکنیم وخداروشکر الان6 روزه ک پاکی...ترک توازاین پستونک واسه من یه معضل غیرقابل حل بود که خوشبختانه حل شد. یه مستند...
10 اسفند 1393

یکی شبیه خودم

سلام دخترقشنگم ... سفیدبرفیه من الان که دارم برات مینویسم تو یه دختر18 ماهه ی کوچولویی که روی تخت خابیده...چه زود گذشت روزهای باتوبودن...گاهی بی اندازه دلم برای روزای اولت تنگ میشه...برای فک بی دندونت...برای تلاش های مستمرت ک بتونی 4دست وپابری...دلم برای تاتی تاتی هات تنگ میشه برای دورزدن توی اتاق توی روروعک...گاهی دلم تنگ میشه برای انگشت خوردنت برای قنداق کردنت ... دنیای کودکی توهرروزقشنگ ترمیشه ومنوبابات فقط تماشاگراین لحظاتیم...باهمه ی شباهتی ک ب بابات داری اما این روزافوق العاده منویادکودکی های خودم میندازی موهای هپلی وپف کرده ت ...شیطونی های بی حدمرزت....واین که نمیتونی حتی یه دقیقه یه جابشینی...وقتی منوبابات میشینیم وال...
1 آذر 1393

یه دنیاعکس جامونده

ازاین همه تاخیرواقعامتاسفم اما واقعاشیطونیای توکارای خونه بیشتروقتمومیگیره عکسای جامونده ی این مدت وتوضیحشون... شهریور93 جنگل شهرمون روزهای اول پاییز توومحیا توحیاط خاله سرور چادرنمازت ک خاله زهرازحمتشوکشیده شیطونیای بی حدومرزت توروزهای اسباب کشی   گردش یه روزه همراه همکارای باباجون ...بش قارداش بجنورد شب عیدغدیرخونه آقاجان دخترعاشق باب اسفنجی(ایبا) دلبری های کودکانه به زودی میام باکلی حرف قلمبه شده...   ...
28 آبان 1393

لغت نامه1سال و4 ماه و18 روزگی

اسمت چیه:ننا سلام=نلااااام...وقتی باباجون ازاداراه میاد بدومیری سمت درو میگی نلام ماشین=ماجیش شیر=ایش هاپو=آپو شکست=شیکس....پشت دستت میزنی ومیگی وا وا بازوبسته=باااااااد بدده بریم=بیم امیرعلی=امییی فایزه=فاده زینب=می مب زهرا=ددا علی اصغر=ادر محیا=م آ نرجس=ددیس مامان بزرگ=مامازو بابابزرگ=بابازو کفش=دش حنانه= ا نانه هستی= استی یاسن=نانین ماهی=ماعی باباجون =بابادون بهت میگم عزیزم میگی عژیژم میگم جیگرم میگی جیدرم میگم ناناس میگی ناناش پیشی چی میگه= معو معو هاپو=هاپ هاپ گاو=ما ما قیافت دیدنیه آخه درحال دادزد...
19 مهر 1393

دلیل این همه نبودن

سلام دخترقشنگم...ازغیبت طولانیم گله نکن آخه خودت میدونی شرایط کاری باباجونو...بعداسباب کشی وکارای کرده ونکرده دوباره بابایی راهیه ماموریت شد....مام خانه بدوش راه افتادیم خونه مامان بزرگ اینا...همیشه خبرماموریت رفتن بابایی برام سخته امااین روزا ک هروقت بابایی اسم ماموریت میاره دلم فقط به حال تومیسوزه ک مجبوری 20 روزنبودبابایی وتحمل کنی این ک هرمردی رومیبینی دلت میخادبغلت کنه وقتی هم بعد20 روزباباتومیبینی اولش همش نگامیکنی بعدم حاضرنیستی ازبغلش بیای پایین مث همیشه این دفه هم خیلی سخت گذشت...امابه قول بابایی هرچی بودتموم شد حالاتوخونه جدیدیم..اینجاتوواسه خودت یه اتاق داری که البته هنوز نتونستم بچینمش...کارای طراحی رودیواراشم مونده خو...
16 مهر 1393

بدون عنوان

دخترخواستنيه من سلام...خيلي وقته ك نيومدم اينجا....من مامان تنبلي نيستم بخدا...فقط خونه نبوديم ك بخام برات بنويسم درست ازاولين روزماه رمضون رفتيم كردكوي آخه بابايي دوباره بايد مي رفت ماموريت اين دفه خيلي براي توناراحت بودم اخه جديدا بيشترازقبل به بابات وابسته شدي...همش نگران دلتنگي تو بودم...تمومه ماه رمضونو خونه ي مامان بزرگ اينا مونديم...تااينكه بابايي اومد بعد اونم منوبابايي بالاخره دلمونوزديم ب دريا وتصميم گرقتيم تاهنوزكوشولويي گوشتوعمل كنيم...روز4مرداگوشتوجراحي پلاستيك كرديم وقرارشد 3ماهه ديگه بريم براي سوراخ كردنش وگوشواره هات..هورااااابعدشم كه منوتووبابايي همراه خاله فاطمه اينا رفتيم مشهد اين دومين باره كه ميبريمت حرم.... كلي اين طرف ا...
25 مرداد 1393

آخ جون مهمونی...

خداجون ممنون که امسالم دعوتمون کردی...زولبیاهاتوآماده کن که داریم میایم...راستی بامیه هاخیلی شکرنداشته باشنا دلومیزنه....اگه همراه سالادالویه هم نوشابه داشته باشی که دیگه مهمون داریت حرف نداره...چقدمونده تااذون؟؟؟؟ ولی خداجون میگم بااین وضعیت گرونی بدجوری افتادی توزحمت...والا راضی نبودیم باورکن خودمون ناهاروصبحانه درست میکردیم میخوردیما...باشه حالاکه اصرارمیکنی چشم...باکله میام مهمونیت...   مامانایی که شیرمیدین!آخی عیبی نداره به خدامیگم سال دیگه دعوتتون کنه...مارفتیم امسال بعده دوسال قراره روزه بگیرم...بابت سنا خیالم راحته شیرخشک گاهی هم شیرپاستوریزه فک کنم آخر ماه رمضون چیزی ازم نمونه چون تواین مدت به طرز وحشتن...
8 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد