لحظه ای برای پدرم.....
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبابمیرد
فریبنده زادوفریبابمیرد
شب مرگ تنهانشیندبه موجی
رودگوشه ای دور وتنهابمیرد
درآن گوشه چندان غزل خواندآن شب
که خود درمیان غزل هابمیرد
گروهی برآنندکاین مرغ شیدا
کجاعاشقی کرد ،آنجابمیرد
شب مرگ ازبیم آنجاشتابد
که ازمرگ غافل شودتابمیرد
من این نکته گیرم که باورنکردم
ندیدم که قویی به صحرابمیرد
چوروزی ز آغوش دریابرآمد
شبی هم درآغوش دریا بمیرد
تودریای من بودی آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبابمیرد
یادم میاد سی روزپیش تویه همچین شبی هیچ کدوم ازمانخابیدیم.....
....
حالا
سی روزه که برات قران خوندم...
سی روزه که برات نمازخوندم....
سی روزه که شب وروز برات اشک ریختم....
سی روزه که مدام به یادت آیه الکرسی خوندم....
سی روزه که دیگه بهم زنگ نزدی تاخبری ازمهرسنابگیری وحال منوبپرسی....
سی روزه که دیگه شبابه زاری نمیخابی وسرو کاری بااکسیژنت نداری.....
سی روزه که به یادت غذامیخورم...تویی که دوروزتموم توICUچیزی نخوردی جزغم دوریه بچه هاتو...
سی روزه که تاچشامومیبندم تومیای توذهنم ...تووخاطراتت...تووسختیات....تو ونفس نفس زدنت..
سی روزه که خونه خالیه ازوجودت....
سی روزه که چراغ اون خونه دیگه سویی نداره....
سی روزه که دیگه صدای اسپری زدن وسرفه کردنت نمیاد...
سی روزه که دیگه در به در بیمارستان نیستی....
سی روزه که دیگه صب به صب صدای قرآن خوندنت نمیاد...
سی روزه که پدرومادرتودیدی اونم بعده شصت سال یتیمی....
سی روزه که تن نحیفت زیره خاکه...
و
...خاک برسرمن که ... نبودم...ندیدمت...سیرنشدم ازت....
...
مهرسنا....هنوزسیرنشدازداشتنت....وقتی که بهاربیاد....وقتی درختاشکوفه بدن ومن یادم بیاد که تونیستی....میخام بمیرم...دلم میخاست بودی واولین عیدی لای قرآنتو میدادی به مهرسنا....
فقط
...
آقاجان دلم تنگه برات....
همین!
برای شادیه روح تموم پدرهایی که دیگه بینمون نیستن ...همینطورآقاجان سیدم یه فاتحه بخونید
مرسی