عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

سنا پاپلی

تا تی تا تی

این روزاکه تو10ماهواندی داری وتاچن روزه دیگه واردیازده ماهگی میشی داری تا تی کردن رویادمیگیری....بهتره بگم بالاخره جراتشوپیداکردی وکم وبیش راه میری...یه جورایی شبیه باباپنجعلی ..که توالان نمیدونی اون کیه....باشه بعداواست میگم! اولین قدمهای کوچولوت مبارک امیدوارم قدمهات همیشه واسه بهترین هابرداشته شه...دوست دارم...دختری ام دخترم عاشق بازی با جاروبرقی هستی وهروقت من جاروبکشم توام اونومث گاری میگیری وباهام راه میای هیچ رقمه هم کوتاه نمیای وبه این بیچاره رحم نمیکنی  مامی نوشت:احتمالافردامیریم مرخصی...هـــــــــــــــــــــــــورا پیش به سوی کردکوی ...
26 فروردين 1393

لمس حس کودکی

آخ که فقط خودم میدونم تاچه اندازه دلتنگ روزهای کودکی ام....روزهایی توخونه ای باسقف حلبی وشیب دار   روزهای که بوی بهارنارنج میدادن...وطعم ماهی سرخ کرده...ویه تاب درختی روبه باغچه ی بزرگ حیاط...روزهایی ازجنس سادگی...روزهایی که هنوزشهرمون پره درخت بودنه این ساختمونای بزرگ وکوچیک دلم هوای روزهای اتاقم روکرده ...تابستون وپنجره توری...پنکه وصداش که نمیذاشت بخوابیم...صب که بیدارمیشدم اول کامپیوترموروشن میکردم باآهنگهای سیاوش قمیشی و یه لنگ پاصبحانه... یه سکو باسه تامیله که جای منوبچه ها بود اونجا...انگارگذاشته بودنش تاما ازش بالابریم وبهش بپیچیم... یه حیاط بادرختی جورواجورکه بیشترپیوندی بود...درختای پرتقال آقاجانم حرف نداشتن...هیچ پر...
22 فروردين 1393

بازم مروارید

سلام پاپلی من امروزمتوجه جوونه زدن سه تادیگه ازاون مرواریدای خوشملت شدم....واین ینی که الان تو7تادندون تودهن خوشملت داریو حتمااون یکی هم دیرتردالـــــی میکنه....مبارکت باشه دختری ام.....تازه دلیل بیقراری های این چن شبت معلوم شد... ایشالاتموم دندونات بی دردسروبه راحتی دالی کنن مامانی الان تو10 ماهو 19 روزته اینم لباس عیدت که بیشترپوشیدیش...عکسای جالبی نشد.....اما فقط جهت یادگاری کفایت میکنه دندونای مرواریدیت....قولبونش برم     ...
21 فروردين 1393

تـــــــــــــــــــو ...

آرام جانم لحظه ای بنگر کاین زندگی با حس تو زیباست زین پس خوشم با دیدگان تو بی تو وجودم خسته و تنهاست   بر تو مبارک ماه شبهایم این روزهای سرد خواب انگیز بر تو مبارک باشد این دنیا امید من از خواب خود برخیز   ...
16 فروردين 1393

سلام بهار....سلام زندگی

سلام دختر گلم بالاخره این سال تحویل شد وروزاگذشت ومام برگشتیم خونه....اینم ازمرخصیه دوهفته ای...که اولش باسفر به تهران ورفتن به خونه ی عمه جون لیلا شروع شد وآخرش هم باخدافظی ازهمه راستش خیلی خسته شدم بااینکه درحال حاضر آدم زنده تواین شهرک به حداقل رسیده...مخوصا اینکه هنوزخاله جونا برنگشتن ومن تنهام اما چون توخونه ام راضی ام... ازروزیکه اومدیم خونه...مدام مشغولم وباوجودوروجکی مثل تو کارکردن دست تنها میشه سخت ترین کاردنیا... سشتن لباسا...بسته بندی کردن سبزی...حموم کردن تو...جابه جاکردن وسایل چمدون...حاضرکردن غذادرکنارهمه ی این کــــــــــــــــــــــــــــارا که دیگه اخرشه... بگذریم خب اینم سال 93واولین عید دخملم..سناخانوم وارد ی...
12 فروردين 1393

آخرین پست نود و دویی

عزیزم سلام.... ازامروزشمارش معکوس عید شروع شده...ینی فقط ده روز دیگه مونده....ده روز دیگه به آخرسالی که هم بهترین ها بود هم بدترین ها......بهترینی که توباشی اومدی توجونم ...تودلم وتوخونمون.....قدمت واسمون همش خیر بود گلم.... اما... بدترینی که این روزابدجوری دلتنگشم....کسی که  لابه لای تموم روزام دنبالشم...ترس ازاومدن یه سال جدیدونبودنش....کارم شده گریه مامانی....اونم وقتایی که توخوابی...وقتی گریم میگیره...اگه بیدارباشی توچشام نگا میکنی ومیزنی زیرگریه...منم که نمیتونم بغضموقورت بدم....میدونم جاییه که همه بایدبرن....سفری که هیچ کس ازش جا نمی مونه....گله نمیکنم...اما دلتنگی که میتونم... گاهی یادم میره ومیخوام گوشی روبردارم وبهش زنگ...
19 اسفند 1392

کارای این روزای تو

سلام قندکم مدتهاس که بدون کمک وای میستی....اماجدیدایادگرفتی پای راستتو یه قدم بیاری جلوبعدشم تالاپی بیوفتی وبه روش خودت راهتوادامه بدی وبری گه گاهی منوباباجونوصدامیکنی....ما ما ما.....بَ بَ بَ وقتایی که گشنت میشه وشیرمیخوای تابریم توآشپزخونه وواست شیرآماده کنم توبغلم هزارتاوول میخوری ومدام میگی:   مَ مَ مَ جلومیزتلوزیون پشتی گذاشتیم ازدست توخانوم خانوماهم تموم کشوها روچسب کاری کردیم....تازگیا دوس داری هرچی تو کشوهس بریزی بیرون...ازاین ورتومیریزی بیرون ازاون طرف بابایی میریزه تو کشواما سرعت تخلیه ی توبیشتره درصدم ثانیه ای کشوخالی میشه عاشق برنامه های شبکه پویایی...مخصوصا آهنگاش...حسنی ونقاشی نقاشی و... درضمن باتبلیغ لوسی ان...
16 اسفند 1392

روزهایی که گذشت

سلام عزیزم....حال این روزات عالیه...به خصوص اینکه بالاخره بعده مدتهادندونای بالاییتم دالی کردن.... خب بذارازروزایی برات بگم که بعدهاشایدشیرین ترین خاطرات مامانت باشه...ازروزی که اومدیم خونه وبایه فاجعه مواجه شدیم....یادمه 20واندی روز پیش وقت رفتن حسابی خونه رومرتب کردم ودروبستیم وراهی شدیم ...تصورمیکردم وقتی برگردیم هنوزهمونطورباشه...امانبود...حتی بدترازاون چیزی که فکرشوکنی..... متاسفانه لوله شوفاژسوراخ شدوکلی آب اومدخونه زندگیمونوبهم ریخت ....خلاصه فرداش هرطوری که بود بابایی به کمک دوستاش خونه روجمع وجورکردن...روزای سختی بود....اما هرچی که بود گذشت....روزهایی که بعدهاخاطره هایی میشن واسه روزای پیریه منوبابایی که بشینیم ومرورشون کنیم وبه...
13 اسفند 1392

تنهایی...کات

.....بالاخره این دوریه 20 روزه تموم شد بابایی همین چن دیقه پیش ازامامزاده هاشم گذشت....واین ینی ایشالاتاچن ساعت دیگه بابایی خونه است و.... بابایی دوست داریم.... ...
4 اسفند 1392

روزهایی ازدلتنگی های کودکانه

قشنگم امروز 9ماهت تموم شده ووارد10ماهگی شدی....مبارکت باشه....واقعاکه خیلی زودگذشت انگارهمین دیروزبود که منوبابایی روزشماری میکردیم واسه دیدن چشمای نازت....اماحالا10ماهه شدی..... پاپلی این روزاخیلی بی قراره باباجونشه....هرمردی روکه میبینه خودشوولومیکنه توبغلش...وقتی بابایی باتلفن باهات حرف میزنه میخندی وفقط سکوت میکنی وبه گوشی نیگا میکنی.....راستش خیلی ناراحت میشم میبینم سنا تااین حد دلتنگ باباشه...دلم میخواست این دوری روحس نکنه یاحداقل کمتر حس کنه..... فقط5روزمونده تااومدن بابامصطفی.....هووراااااااااااااااااااااااا چن روز پیش باعمه جونیارفته بودیم خرید....توخیلی اذیت میکردی...منم که دیگه خسته شده بودم اومدم نشستم توماشین تاهمه ازخ...
3 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد