سنادریک سال و16 روزگی

این روزا خیلی شیطون ترازقبل شدی دیگه مث قبل حرص نمیخوری وجیغ نمیزنی

صب که بیدارمیشی اکثراوقات خندونی وفورامیری سراغ بازی اونم باچشای پفالو...مگرروزایی که ازدنده ی چپ بیدارشده باشی که خدابه دادمن برسه اون روز!تاآخرشب بهانه گیری...

بعداینکه یه نیمرو زدی به بدن میری سراغ کفشات اونارومیاری ومیگی بِ ینی بپوش بریم بیرون...بعدشم مانتوی منومیاری....وقتی بغلت میکنم که  بریم بابای میکنی معلوم نی باکی(!)

بعدبازی وقت خوابه یه خواب قبل ازظهرکه باخوردن یه شیشه شیرقبلش چی میـــــــــــــــــشه...

این خوابت به من فرصت ناهاردرست کردن رومیده اماوای ازاون روزی که نخای بخابی...ناهاراون روزقطعاچیزدندون گیری نیس....وقتی بابایی میاد تویاخابی یاتازه بیدارشدی امابه محض دیدن بابات حاضرنیستی ولش کنی  محکم زانوهاشومیگیری ودرحالیکه رونوک پاهات واستادی وبهش نگامیکنی ازش التماس میکنی بغلت کنه...ووقتی بغلت کنه نیشت تاکجا بازمیشه ونمیذاری بابای بیچاره حتی لباساشو دربیاره

تاشب کارت همینه بازی بامن یا بابایی...وسطاش یه چرتی هم میزنی محض رضای خدا مایه کم نفس بکشیم اونم چه نفسی من بالب تاپ وبابایی باگوشی هردوباکله میریم نت....اینم ازبدی تکنولوژی آدموازهم دور میکنه

بگذریم

بعدازظهرها معمولااگه هواخوب باشه باکالسکه میریم پارک آدرس سوپری هاروهم خوب داری نرسیده بهش داد میزنی ومیگی مه مه....به لطف توماهم به نوایی میرسیم....(بابایی  میکه به نام سنا وبه کام توئه همش)چه کنیم دیگه همچین مادری ام من!

به محض دیدن یخچال میگی آآآآآآآب

میگم مامانی امروزدخترخوبی باش باشه؟میگی با میگم آفرین میگی آآآآآآآآآآآآآآآ

کلماتی که میگی: 

بیشی...گربه

جی جیک...مورچه  پرنده وهرجونور دیگه ای

بابا ماما (البته به زور)

دّ   ...دالی (درحالی که سرتوکج میکنی تامنونگاه کنی انگارکه بخای توسوراخ موشوبیبنی این کارومیکنی)

گودوگودو میکنی ولپ هرکی روکه بخای میکشی (کشیدنی که بیشترشبیه نیشگونه ودردناک)

اصولاباجیغ زدن من بلند میخندی واسه همین میای و روشکمم میشینی دستاتومیبری بالا وتویه حرکت تکنیکی خودتوپرت میکنی پایین دوباره ودوباره این کارومیکنی

یک دو سه....ایناروباآهنگ خاص خودت میخونی

بابایی برات میخونه بع بعی میگه ؟ وتو میگی بع بع وادامه ی شعر

قوربونت بره مامان

انگشت اشاره توبه شکل نازی میاری روبینیت ومیگی هیـــــــــــــــــــــــس

درفریز ازدست تویه لحظه آرامش نداره همینطورلباسشویی واجاق گازوتموم کشوهای خونه....عزیزم وقتی به یادمون میاریم که پارسال همین موقع ها چقدی بودی تازه باورمون میشه دخترمون دیگه داره بزرگ میشه منوبابایی ازدیدن تموم کارا وحرفات که روز به روز شیرین تر میشی ازدرون ذوق مرگ میشیم....

دوست دارم پاپلی طلایی من

چن تاعکس ازچن روزگذشته

میدونه قراره بره بیرون درپوست خودش نمیگنجه!!!!

کل مسیردرحال آوازخواندنه...

شلخته ی من

اینم وضع غذاخوردن مهرسناخانوم