روزای سردزمستون
سلام دختری ام....
این روزا حال خوشی ندارم نمیگم چرا چون نمی خام ثبت بشه روزایی که داره مث خوره جونمو سق میزنه
.....
فقط ازتومیگم ازتویی که تواین روزا تنها دلیل خنده ی منوباباتی....بااون لوس کردنت که تازگی یادگرفتی
قوربونت بشم تنبل خانومم تازه داره به زحمت 4دست وپایاد میگیره.....اوووووووووووووی اونم به زحمت
نمیدونم چرااین شبا که میخابی یهومث دیوونه ها بیدار میشی وجیغ میکشی البته حدس منوبابایی اینکه ازدندونات باشه....و اگه نباشه ....دیگه واقعا نمیفهمم معنی این کاراتو
وای که اگه بدونی چقداین جیغ زدنات اونم نصف شبا ووسط خاب چه ضدحالیهاماهیچ مهم نی مگه منوبابایی چن تانازگل داریم؟؟؟!!!!
الان که دارم واست مینویسم بابایی توچرته توهم داری با پلاستیک کاکائوی من بازی میکنی....وسعی میکنی هرازگاهی یه تکونی به خودت بدی اماقوربون دستای ظریفت بشم که قدرتی نداره وتوتالاپی باصورت میخوری زمین
این روزا تنهاسرگرمیت شده اینکه یه آینه روبگیری وتوشنگاه کنی ومدام بگی اووووووووووووووو
حالام چن عسک:
اولین باری که خودت بادستات غذاخوردی بشقابتم پرت کردی روزمین
موچ موچیییییییییییییی