عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

سنا پاپلی

پاپلیه چاردست وپا

 یوووووووهوووووووووووووووو سلام پاپلیه مامان امروز منوبابایی خیلی خوشحالیم  .....میدونی چرا؟؟؟!!! پاپلیه من دیشب واسه اولین بارچاردستوپارفته......هورااااااااااااااااااااااااا..... دختری ام مبارکت باشه....امیدوارم به زودیه زود خودت رودوتاپاهای نازت راه بری.... توهرکاری که میکنی قندتودل منوبابایی آب میشه ...میدونی هیچ لذتی بالاترازاین نیس که بشینیم وبازیاتونیگاکنیم.. ..این روزا وقتی توعالم خودتی یه جوراییی باخودت حرف میزنی ومنوبابایی توکمینت میشینیم وزل میزنیم بهت وقتی هم که نیگامون میکنی خودتوموش میکنی واسمون   قولبون اون یقه شل وارفته ات برم من           ...
21 دی 1392

روزای سردزمستون

سلام دختری ام.... این روزا حال خوشی ندارم نمیگم چرا چون نمی خام ثبت بشه روزایی که داره مث خوره جونمو سق میزنه ..... فقط ازتومیگم ازتویی که تواین روزا تنها دلیل خنده ی منوباباتی.... بااون لوس کردنت که تازگی یادگرفتی قوربونت بشم تنبل خانومم تازه داره به زحمت 4دست وپایاد میگیره.....اوووووووووووووی اونم به زحمت نمیدونم چرااین شبا که میخابی یهومث دیوونه ها بیدار میشی وجیغ میکشی البته حدس منوبابایی اینکه ازدندونات باشه....و اگه نباشه  ....دیگه واقعا نمیفهمم معنی این کاراتو وای که اگه بدونی چقداین جیغ زدنات اونم نصف شبا ووسط خاب چه ضدحالیه اماهیچ مهم نی مگه منوبابایی چن تانازگل داریم؟؟؟!!!! الان که دارم واست مینویسم باب...
11 دی 1392

بدون عنوان

خب ماما نی ام حالاکه وضع نت ماروبه راهه ....تصمیم دارم روزاتو....کاراتو....بازیاتو ....شیونیاتو...اینجابنویسم واست عاششششششششششششششقتم....موچ موچی ...
16 آذر 1392

بدون عنوان

اینم بازی جدیدت.....     وحالااااااااااااااااااااااا.....اینم مرواریدای دخملییییییییییییییی......مبارکت باشه ناناسم     ...
15 آذر 1392

بدون عنوان

سلام شکلات من...... نمی دونم باید الان چی بهت بگم ...آخه بیشترچیزایی که وقتی تو...توشیمک مامانی بودی ومن واست نوشتم توفایلای شخصیه کامپیوتره....کاش ازاولش همین جاواست مینوشتم....اشتال نداره چخد زودبزرگ شدی....الا١٥روزته...تاحالاخیلی فرق کردی تازشم یه خرده توپولوترشدی٣کیلوو٢٠٠و٢٠گرم.... قولبونت برم من............ آخرهفته میخایم بریم خونه خوشحالم خیلی زیاد میدونم که توهم خیلی دلت میخادخونمونوببینی اماشایدنتونم وبتوبه اینزودیاآپ کنم آخه شایدنتمون هنوزوصل نشده باشه الان که دارم واست مینویسم توبخل من لالاییدی وداری تن تن نفس میکشی...راستی دیروز مامانی واسه اولین بارخودش بردت حموم واین سومین حموم کردنت بود قندعسلی..... اصنم گلیه نکلدی....
14 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد