عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سنا پاپلی

روزهایی که گذشت

سلام عزیزم....حال این روزات عالیه...به خصوص اینکه بالاخره بعده مدتهادندونای بالاییتم دالی کردن.... خب بذارازروزایی برات بگم که بعدهاشایدشیرین ترین خاطرات مامانت باشه...ازروزی که اومدیم خونه وبایه فاجعه مواجه شدیم....یادمه 20واندی روز پیش وقت رفتن حسابی خونه رومرتب کردم ودروبستیم وراهی شدیم ...تصورمیکردم وقتی برگردیم هنوزهمونطورباشه...امانبود...حتی بدترازاون چیزی که فکرشوکنی..... متاسفانه لوله شوفاژسوراخ شدوکلی آب اومدخونه زندگیمونوبهم ریخت ....خلاصه فرداش هرطوری که بود بابایی به کمک دوستاش خونه روجمع وجورکردن...روزای سختی بود....اما هرچی که بود گذشت....روزهایی که بعدهاخاطره هایی میشن واسه روزای پیریه منوبابایی که بشینیم ومرورشون کنیم وبه...
13 اسفند 1392

تنهایی...کات

.....بالاخره این دوریه 20 روزه تموم شد بابایی همین چن دیقه پیش ازامامزاده هاشم گذشت....واین ینی ایشالاتاچن ساعت دیگه بابایی خونه است و.... بابایی دوست داریم.... ...
4 اسفند 1392

روزهایی ازدلتنگی های کودکانه

قشنگم امروز 9ماهت تموم شده ووارد10ماهگی شدی....مبارکت باشه....واقعاکه خیلی زودگذشت انگارهمین دیروزبود که منوبابایی روزشماری میکردیم واسه دیدن چشمای نازت....اماحالا10ماهه شدی..... پاپلی این روزاخیلی بی قراره باباجونشه....هرمردی روکه میبینه خودشوولومیکنه توبغلش...وقتی بابایی باتلفن باهات حرف میزنه میخندی وفقط سکوت میکنی وبه گوشی نیگا میکنی.....راستش خیلی ناراحت میشم میبینم سنا تااین حد دلتنگ باباشه...دلم میخواست این دوری روحس نکنه یاحداقل کمتر حس کنه..... فقط5روزمونده تااومدن بابامصطفی.....هووراااااااااااااااااااااااا چن روز پیش باعمه جونیارفته بودیم خرید....توخیلی اذیت میکردی...منم که دیگه خسته شده بودم اومدم نشستم توماشین تاهمه ازخ...
3 اسفند 1392

ننه سرما

سلام پاپلی....قالب نوت مبارک دختری ام....دیگه قالبتم پاپلی شده..... الان خونه مامانبزرگم...مامان بابا جونی.....به هزارزحمت یه نت کج وکوله پیداکردم....خواستم ازروزی که ازخونه حرکت کردیم به سمت اینجا یه چن تاعکس بزارم تاازاولین زمستون برفیت یادگاری بمونه.....هرچند تو توی مسیردرست قشنگترین قسمت راه خواب تشریف داشتی......اما همینم کافیه ازاینکه خدای نکرده سرمابخوری که بهتره.....   یه خورده تاره چون ازداخل ماشین عکس انداختم....     اینم عکس شماوبابایی وقتی داشتیم ازخونه حرکت میکردیم.... ...
17 بهمن 1392

روزانه های تو

دخمل مامان این روزا کارای جدیدی یاد گرفتی.... وقتی بابایی برات دست دسی میخونه توهم براش دست دسی میکنی....تازه بابای کردنم یاد گرفتی....وقتی داری بازی میکنی....باقرو و فرتموم به بابات نیگامیکنی ومیگی.... ب ب ب    بعدانوشت: سلام دوس جونا.....شرمنده بخدا...میدونم کلی اومدین ورفتین .....یه چن وقتیه که بابای مهرسنا ماموریت داره مام اومدیم خونه مامان بزرگا....نت نداریم قوربون تک تکتون.....هروقت که اومدم ازخجالت همه تون درمیام حسااااابی..... موووووووچچچچچچچچچچچچچ موچی ...
14 بهمن 1392

شیطونک شیطون من

تومرایادکنی یانکنی           باورت گربشود ، یانشود                       ....حرفی نیست ....اما.....                                            نفسم میگیرد...درهوایی                                                                     که  نفس های تو نیست.... ع...
24 دی 1392

لحظه ای برای پدرم.....

مرگ قو شنیدم که چون قوی زیبابمیرد فریبنده زادوفریبابمیرد شب مرگ تنهانشیندبه موجی رودگوشه ای دور وتنهابمیرد درآن گوشه چندان غزل خواندآن شب که خود درمیان غزل هابمیرد گروهی برآنندکاین مرغ شیدا کجاعاشقی کرد ،آنجابمیرد شب مرگ ازبیم آنجاشتابد که ازمرگ غافل شودتابمیرد من این نکته گیرم که باورنکردم ندیدم که قویی به صحرابمیرد چوروزی ز  آغوش دریابرآمد شبی هم درآغوش دریا بمیرد تودریای من بودی آغوش واکن که میخواهد این قوی زیبابمیرد   یادم میاد سی روزپیش تویه همچین شبی هیچ کدوم ازمانخابیدیم..... .... حالا سی روزه که برات قران خوندم... سی روزه که برات نمازخوندم.... سی روزه که شب وروز برات اشک ریختم.....
23 دی 1392

کلی عکس باکلی تاخیر...................دی

اولین سفرشکلاتم به مشهد اونم توروزتولدامام رضاوسالگردعقدمامانوبابا اینم دریااااااااااااااااااااااااااااااا به خاطرآفتاب ندیدم چ جوری عکس گرفتم همینه که نصف اسمت نیفتاده.....دی       وای که چقدنازن این دوتاکلوچه.....محیاوسناتوی کالسکه     اولین سال شیرخوارگان دخترم.....ملوسم ٦ماهشه اینجا           ...
22 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد